حسنی حسنی ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره

دل نوشته هاي مامان حسني

هنرنمايي هاي حسني خانم

همه زندگی من سلام چندشب پیش همه خونه بابایی دعوت بودیم توهم کیف آرایش خاله را برداشتی ورفتی پیش محمدآقا نشستی من هم مشغول حرف زدن بامامانی شدم ودیگه حواسم به تونبودتا اینکه دیدم خاله سراسیمه اومد پیش ما وباعجله دنبال موبایل میگرده گفتم چطور شده که گفت بیا دختر آرایشگرت را ببین داره محمدآقا را آرایش میکنه میخوام ازش فیلم بگیرم من ومامان هم کنجکاوشدیم ببینیم داری چه کارمیکنی که اومدیم ودیدیم باچه ژست جدی وحق به جانب صورت محمدآقاراگرفتی ودر رژلب رابه لپش میزنی وبعدبافرچه پخشش میکنی بعدانگشتت را ماهرانه روی صورتش میکشی که پخش بشه بعدصورت اون مدل مهربون را اینور واونورمیکنی که مقایسه کنی ودوباره...
31 تير 1390

حسني درباغ مشيرالممالك

                                دخمل خوب مامان سلام چندروز پيش من وبابا حسابي دلمون گرفته بود ومی خواستیم بریم یه جایی که دلمون بازبشه وقتي ازخونه اومديم بيرون دوباره كجا بريم كجا بريم شروع شد تااينكه بالاخره تصمیم گرفتیم بریم باغ مشيرالممالك وقتي يك ماهه بودي رفته بوديم وحالا بعدازيكسال ونيم اونجا خيلي عوض شده بود وبعضي ازقسمتها هم بازسازي شده بودن وخيلي قشنگ شده بود  توی باغ گشتی زدیم که توهم وقتی باهم پياده روی میکنیم هم دست منو مي گيري وهم دست بابا اگه م...
31 تير 1390

ني ني شگفت انگيزمن

حسنی خانوم مامان سلام برای شرکت درمسابقه نی نی شگفت انگیزهمه عکسهات رازیروروکردم تا اینکه این عکس را انتخاب کردم قربونت بشم که خانم مهندس شدی وژست گرفتی مثل اینکه این فامیل سراسر مهندس روی تو هم اثر گذاشته شماره کد مسابقه ات هم ٧٥ هست     ...
30 تير 1390

تعطیلات

                            فرشته کوچولوی من سلام پنج شنبه روز عیدمبعث ما وخانواده بابا همه باهم رفتیم باغ دایی بابا توهم اولش خیلی خوشت اومد چون اولین باربود میرفتی باغ وهمش میگفتی پاک ولی کم کم خسته شدی چون نی نی های عمه ها خیلی شیطونی میکردن والبته دعوا وبزن بزن وبشکن بشکن و....    وتوهم که طالب دوستی ومهربونی هستی ناراحت میشدی وگریه میکردی وبغل هیچ کسی هم نمی رفتی که البته مادرجون حسابی شاکی شده بود وبرای اینکه یه وقت ترکش این جنگ ودعواهای کودکانه به تو اصابت نکنه همش بغل م...
15 تير 1390

گوشه اي ازشيرينی هاي دخملي

دخترشيرين زبونم سلام گاهي يه كارهاي عجيب غريب وبعضا خنده داري انجام ميدي كه به يادگارموندنش خالي ازلطف نيست به همين دليل سعي ميكنم اونهايي را كه يادمه برات بنويسم                                بابايي(باباي مامان) را خیلی دوست داري وهرچيزي كه ازش خوشت بياد ميگي" بابائيه " يعني مال بابايي هست هروقت بابايي نباشن كسي حق نداره به لباساي بابايي دست بزنه چندروزپيش كه ماماني مي خواستن لباسها را بشورن توهمش گريه ميكردي ومي گفتي" باباييه " وبه هرحال اجازه صادرنفرمودين كه...
13 تير 1390

مناسبتهای متقارن

    عزیزدردونه من سلام   امروزچهارتامناسبت همزمان شدوسرنوشت، یکی ازبهترین روزها را رقم زد            مناسبت اول این که امروزبیست وهفتم رجب عیدمبعث حضرت محمد(ص) بود                    انشالله همه قسمتمون بشه وبا هم بريم زياتشون خيلي دلم هواي مدينه كرده ولي نمي دونم ديگه قسمتم ميشه برم يانه چندسال پيش كه هنوز ازدواج نكرده بودم ازطرف دانشگاه رفتم وخيلي خوش گذشت هنوزهم وقتي يادش مي افتم دلم هواي اونجا را ميكنه                   مناسبت دو...
11 تير 1390

روزآقای پدرجون

  دختر خوب من سلام پنج شنبه گذشته تولد حضرت علي وروز پدربود همه خونه بابايي دعوت بوديم توهم با ني ني دايي  بازي ميكردي ولي چيزي كه خيلي جالب بود اين بود كه توصاحبخونه بودي چون روزهايي كه من ميرم سركار خونه بابايي هستي احساس مالكيت مي كني به همين دليل مثل بزرگترا يا به قول ماماني مثل مبصركلاس همش مواظب صبا بودي كه به چيزي دست نزنه يا كاربدي نكنه اگه به يكي ازوسايل ماماني دست ميزد دادميزدي " نه " عالمي داشتيم با شمادوتا شيطون بلا ولي چون هنوز زورت به صبا نميرسه  اگه اون ميخواست چيزي ازدستت بگيره  جيغ ميزدي وگريه ميكردي ومي دويدي طرف من كه ازت دفاع كنم منم سعي مي كردم يه جورايي...
1 تير 1390
1